فندک قراضه را تو دستش میچرخوند و زیرلب غر غر میکرد!
انگار گذر زمان تاثیری روی صورتش نگذاشته بود...
فقط کمی عنق تر شده بود..
بچه سرتق دانشگاه حالا شده بود گربه ملوس و دستور بگیر.
وسط سرش را که حالا کمی خالی تر هم شده بود با دست چپش خاراند و همراه با سرفه تفی به زندگی یکنواختش کرد.
از دکهی روزنامه فروشی یه پاکت وینستون قرمز خرید و یکیو به زور با فحش دراورد و با همان فندک قراضه روشن کرد....
حالا راه میرفت و به فکرهایی که میکرد فحش میداد....
نوشته شده توسط ن.ن دی ماه ۱۴۰۲
تولدت مبارک
زندگی اندازه ی دهان خیلی ها نبوده و نیست.
اینجا است که آغاز مهاجرت ها رقم میخورد.
....
بیشک باید عرض کنم خوشحالم که؛
خیلی ها سراغم را نمیگیرند.
خیلی ها به من فکر میکنند.
و خیلی ها به یاد من هستند و من نیز...
امشب بعد از دو روز برف سنگین برفها کم و بیش با یک تابش نرم خورشید آب شد و آنچه زیر برفها نمایان شد چیزی نبود جز کثافت خیابان ؛)
خوشحال میشم عزیزانم که از قبل میشناختم هنوز اینجا را میبینند و برام پیام میذارن درست مثل الین، سیاوش و ... :)
.
نوشته شده توسط ن.ن
نميدونم هنوز برايم غير قابل باور است كه اين همه سال دارد به تندي ميگذرد.
ما براي اين همه بزرگ شدن خيلي كوچكيم.
زندگي گاهي خيلي هيجان انگيز و گاهي خيلي كسل كننده است.
خوشحالم كه سال گذشته را هرچند با غم پرپر شدن جوانان وطنم كنار تو بودم، و زندگي كوچكمان سرو سامان گرفت.
مهربان همراهم، پرنده ي كوچك خوشبختي من🌺🦋
پدرها پسرها را در بدرقه كردند
مادرها دختران را..
انگار كه همه چيز جابجا شد در دنيا...
ساقدوش ها همه سياه پوشيدند
بي آنكه پسري داماد شود و دختري عروس
بي آنكه عاشقي معشوقش را بر سينه بفشارد
همه به آغوش سرد خاك سر نهادند
"خلاصه اي از ١٤٠١"
Dio
در من كسي نهفته است كه ميخندد به تمام آنچه كه مرا ميگرياند