هر وقت احساس خستگي مي كنم يه ليوان چاي داغ مي خورم ...!

فندک قراضه را تو دستش میچرخوند و زیرلب غر غر میکرد!

انگار گذر زمان تاثیری روی صورتش نگذاشته بود...

فقط کمی عنق تر شده بود..

بچه سرتق دانشگاه حالا شده بود گربه ملوس و دستور بگیر.

وسط سرش را که حالا کمی خالی تر هم شده بود با دست چپش خاراند و همراه با سرفه تفی به زندگی یکنواختش کرد.

از دکه‌ی روزنامه فروشی یه پاکت وینستون قرمز خرید و یکیو به زور با فحش دراورد و با همان فندک قراضه روشن کرد....

حالا راه میرفت و به فکرهایی که میکرد فحش میداد....

نوشته شده توسط ن.ن دی ماه ۱۴۰۲

تولدت مبارک

+ تاریخ سه شنبه نوزدهم دی ۱۴۰۲ ساعت 3:11 نویسنده ن.ن |

زندگی اندازه ی دهان خیلی ها نبوده و نیست.

اینجا است که آغاز مهاجرت ها رقم میخورد.

....

بیشک باید عرض کنم خوشحالم که؛

خیلی ها سراغم را نمیگیرند.

خیلی ها به من فکر میکنند.

و خیلی ها به یاد من هستند و من نیز...

امشب بعد از دو روز برف سنگین برفها کم و بیش با یک تابش نرم خورشید آب شد و آنچه زیر برفها نمایان شد چیزی نبود جز کثافت خیابان ؛)

خوشحال میشم عزیزانم که از قبل میشناختم هنوز اینجا را میبینند و برام پیام میذارن درست مثل الین، سیاوش و ... :)

.

نوشته شده توسط ن.ن

+ تاریخ جمعه هفدهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 3:3 نویسنده ن.ن |

نميدونم هنوز برايم غير قابل باور است كه اين همه سال دارد به تندي ميگذرد.

ما براي اين همه بزرگ شدن خيلي كوچكيم.

زندگي گاهي خيلي هيجان انگيز و گاهي خيلي كسل كننده است.

خوشحالم كه سال گذشته را هرچند با غم پرپر شدن جوانان وطنم كنار تو بودم، و زندگي كوچكمان سرو سامان گرفت.

مهربان همراهم، پرنده ي كوچك خوشبختي من🌺🦋

+ تاریخ شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 12:53 نویسنده ن.ن |

پدرها پسرها را در بدرقه كردند

مادرها دختران را..

انگار كه همه چيز جابجا شد در دنيا...

ساقدوش ها همه سياه پوشيدند

بي آنكه پسري داماد شود و دختري عروس

بي آنكه عاشقي معشوقش را بر سينه بفشارد

همه به آغوش سرد خاك سر نهادند

"خلاصه اي از ١٤٠١"

Dio

+ تاریخ جمعه چهارم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 11:13 نویسنده ن.ن |

در من كسي نهفته است كه ميخندد به تمام آنچه كه مرا ميگرياند

+ تاریخ یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 18:46 نویسنده ن.ن |